زندگی عباس علی باقری، آن چنان که پدرش، مرحوم حسن باقری، آرزو کرده، از کودکی با کار و تلاش و زحمت قرین می شود. چه در زمانی که جنگ شروع شد و مغازه صدمتراش را توی تعمیرگاه روشن یا گاراژ غفوری شماره یک ، با تعدادی کارگر رها کرد و به جبهه رفت و شبانه روز کار کرد، چه امروز در سرتاسر این زندگی نامه، همه جا سخن از کار و تلاش و امید به خداست.

جداکننده متن.www.shabhayetanhayi.ir (7)

برشی از کتاب: توی خانه نشسته ام و دارم به حاجیه خانم نگاه می کنم: بنده خدا، دارد قرآن می خواند. تازه چهل روز است فارغ شده. نمی دانم چه طور سر حرف را باز کنم و از رفتن به جبهه بگویم؟! خیلی سخت است، خیلی کار دارد. همین که وای! نگهداری چهار تا بچه قد و نیم قد، از سیزده ساله گرفته تا چهل روزه به تنهایی بیفتد گردنش ، واویلا می شود....

جداکننده متن.www.shabhayetanhayi.ir (7)

..فردای آن روز ماشین های دیگری هم می آورند. بچه ها که من را مشغول کار می بینند، خودشان هم به سختی و بدون استراحت کار می کنند. گاهی نیروهایی که به پادگان رفت و آمد دارند، از من می خواهند لحظه ای استراحت کنم، برای شان دست تکان می دهم و اعلام می کنم: استراحت من زمانی است که ماشین ترکش خورده ای توی این پادگان روی زمین نمانده باشد! ... توی دهان غریبه و آشنا مشهور شده ام به عباس فابریک دست طلا! این لقب خیلی به نفس آدم حال می دهد...