شناسنامه کتاب:

عنوان: کلت 45
نویسنده : حسام الدین مطهری
موضوع: رمان فارسی، سازمان مجاهدین خلق
تعداد صفحات: 549
خلاصه کتاب: خانواده فیروزی عضو سازمان مجاهدین خلق بودند، در سال 1350 باخبر می شوند که ساواک به دنبال آن ها است به همین دلیل حمزه فیروزی پدر خانواده با عجله به خانه می آید و از همسرش می خواهد با هم فرار کنند دختر کوچکشان مینو را به همسایه می سپارند و از آن ها می خواهند که مواظب صالح پسرشان باشند. در حین فرار دستگیر می شوند و صالح از دور شاهد این ماجرا است. صالح که از ترس ماموران فرار می کند راه را گم کرده سر از مسجدی در می آورد و آن جا از خستگی بیهوش می شود. صالح که از یافتن خواهرش مینو و همسایه شان ناامید می شود پیش خدمتی خادم مسجد بزرگ می شود و بعد از پیروزی انقلاب عضو کمیته انقلاب شده در عملیاتی علیه مجاهدین خلق ناخواسته به دلیل عدم شناخت خواهرش را می کشد. مادرش که بعد از این اتفاق او را پیدا می کند به جرم انقلابی بودن پسرش وی را به قتل می رساند......
برشی از کتاب:
صالح به جای قدردانی از مهمان نوازی حاج خدمتی پرسید: پس کی می رویم پیش مامان و بابایم؟ خانواده حاج خدمتی چند ثانیه به هم نگاه کردند . مجتبی که از ظهر به ناتوانی اش در جور کردن جواب این سوال پی برده بود، انتظار می کشید حاجی غائله را ختم کند: 
- آقا صالح از وقتی بیدار شده، گفته که می خواهم من را ببرید پیش بابا و مامانم. اما فکر کنم نمی داند بابا و مامانش کجا هستند. درست است آقا صالح؟
وقتی جمله اش را تمام کرد رویش به طرف حاج خدمتی بود نه صالح. صالح گفت : مگر نگفتی من را می بری پیش بابام؟... مجتبی حس کرد توی مخمصه افتاده با چشم های کمک خواه به فاطمه خانم و حاجی نگاه کرد . صالح با صدایی که زیر بغض گیر کرده بود گفت: وقتی بابا و مامانم را دزدیدند کجا بردندشان؟....صدای بچه خفه شد. غذا توی دهان حاج خدمتی ماسید. برای اولین بار بعد از پیداکردن آن پسر بچه حس کرد گرفتار ماجرایی عجیب شده است. از حرف صالح بوی خوبی به مشامش نخورد.....
فکر این که روزی برادری داشته ام و شش سال است از او بی خبرم مینو را می آزرد .... مینو هر روز بزرگ تر و غصه دوری از خانواده در درونش مثل سرکه پخته تر و جاافتاده تر می شد... بعد از شنیدن خبر احتمالی مرگ پدرش تنها دل خوشی اش دیدن دوباره مامان و داداشش بود....
 
صالح مثل مبتلایان به آلزایمر ، بی توجه به حرف قبلی اش ، چیز تازه ای گفت: یعنی مامانم الان کجاست، حال و روزش خوب است؟ اصلا شاید من را نشناسد ، هفت سال کم نیست. قیافه آدم عوض می شود....با خودش فکر کرد یعنی مینو الان چه شکلی است؟؟؟....